روایت منصور
اسانلو
از بازداشت و شکنجه فعالین
کارگری
عصر امروز
چهارشنبه 6 مارس دومین نشست جانبی کارزار افشای نقض حقوق بشر در ایران در شورای
حقوق بشر در شهر ژنو با موضوع ” بازداشت خودسرانه , شکنجه و ناپدید شدن فعالین در
ایران” برگذار شد.
آقای منصور اسانلو
از فعالین کارگری که سابقه بارها دستگیری و شکنجه در زندانهای جمهوری اسلامی را در
کارنامه دارد , به عنوان یکی از سخنرانان , روایتی دارد بازداشتهای خودسرانه و
شکنجه فعالین کارگری در جمهوری اسلامی . آقای اسانلو از طریق ویدئو در این نشست
سخنرانی کردند که فیلم و شرح آن به شرح زیر است
با
سلام
ضمن قدردانی از
فرصتی که برای بیان برخی از واقعیت هایی که بر من گذشته و آنچه که مشاهده کرده ام ,
گفتگوی خود را با آرزوی رسیدن به جهانی بدون خشونت و ستمگری , جهانی بدون فقر و
سرکوبگری , سرشار از آزادی عدالت دموکراسی و رعایت حقوق بشر آغاز می کنم
.
مشاهداتی که من
کرده ام همگی مربوط به بازداشتهای خودسرانه و شکنجه هایی می شود که از موارد مهم
نقض حقوق بشر است .
مفتخرم که این
فرصت را بتوانم به صورت مناسب ازش استفاده کنم .
اول آنچه بر سر
خودم آمده است . در دستگیری 28 آبان ماه 1385 که ساعت 10 صبح در خیابان مورد حمله
واقع شدم ؛ کسانی که لباس شخصی پوشیده بودند , هنگامی که من در عرض خیابان در حال
عبور بودم تا به روزنامه فروشی بروم , من را مورد حمله قرار دادند و موقعی که من
اعتراض کردم که من را گرفتید و کجا می خواهید ببرید ؛ گفتند داخل ماشین که بردیمت ,
بهت نشان می دهیم که کجا می خواهیم ببریم . و بعد که من مقاومت کردم , با ضرب و شتم
فراوان که منجر به خونریزی چشم راست و بینی و سر و صورت من شد و آسیب فراوان به کتف
و مچ دست و کمرم اومد به زمین خوردم و من را روی زمین کشیدند و من مقاومت کردم که
من را نتوانند به داخل ماشین ببرند.
این ضرب و شتم
شاید از طرف بیش از 5 یا شش نفر ادامه داشت و مردمی هم که آنجا معترض بودند و در
حمایت من به اعتراض آمده بودند ؛ جلوی آنها را با درگیری و تیراندازی هوایی گرفتند
. در حضور مردم با توهین و هتاکی و تمسخر و انواع تهدیدها و فحاشی من را از
پارکینگی که خودشان با ماشین وارد می شوند با وضع خون آلود به دادگاه انقلاب بردند
و از انجا با آسانسور به دفتر قاضی حداد بردند که ایشان الان دیگه آنجا نیست
.
من را مدتی آنجا
نگه داشتند , دستم را ابتدا به یک صندلی و بعد شوفاژ دستبند زدند ؛ ساعتها با همون
شکل و با همون خونریزی که داشتم , نگه داشتند و خلاصه بعد از مدتی غروب شده بود که
اینها آمدند و نامه ای دادند و من را به بند 209 بردند و با همون وضعیت زخمی و آسیب
دیده و در سلول انفرادی تا 10 روز به همون شکل و کثیف مونده بودم .
این یکی از آن
دستگیریهای خودسرانه و بدون مدرک قانونی بود. دستگیری توسط لباس شخصی شکنجه و
انفرادی و .. بود
و بعد در ادامه
اون که حدود یکماه طول کشید تا من آزاد شدم , بار دیگر در 19 تیرماه 386 که 4 بعد
از ظهر بود که از دفتر جدید سندیکا در خیابان ابوریحان که با همکاری دیگر کارگران و
همکاران راه انداخته بودیم , بر می گشتم و در مسیر برگشت در داخل اتوبوس نزدیک به
یک چهارراه در نزدیکی محل زندگی ام ؛ عده ای لباس شخصی حمله کردند و از داخل اتوبوس
من را پایین کشیدند و همان جا دستبند به دستم زدند و می کشیدند که با اون دستبند من
را ببرند و در همان حالت کتک زدن و درگیری و بدون اینکه هیچ برگه ای را به من نشان
دهند ؛ قصد فرو بردن من را در صندوق عقب یک پژو را داشتند و بعد دیدند که جمعیت
زیادی جمع شد و این کار را نکردند . سعی کردند من را در صندلی عقب ماشین قرار بدند
که من مقاومت کردم و حتی راننده ای هم که پشت فرمان بود و من با اتوبوسش تا آن محل
آمده بودم ؛ برای کمک آمد که با مشت زدند که از پشت فرمان به پایین افتاد . حدود 10
دقیقه کشمکش داشتیم که ضربات وارده باعث شد که شبکیه چشم چپم پاره بشه و خونریزی از
بینی و گوش و دهان و صورتم شد و بعد من را در داخل ماشین همین طور با ضربات مشت و
آرنج و شوکر برقی در جاهای مختلف بدنم می زندند و من همین جور دولا روی زمین نشسته
بودم و اونها پیاپی این ضربات را می زدند و همین طور بین راه من را نگه داشتند در
جایی که فکر می کردم که آنجا می خواهند من را بکشند ؛ آمدند در ماشین را باز کردند
و گروهی کتکم زدند ؛ طوریکه سرم گیج می رفت و به حالت بیهوش پیدا کردم . بعد من را
بردند جلوی زندان اوین و زندان اوین من را قبول نمی کرد چون هیچ برگه قانونی جلب
همراهشان نبود . بیشتر از یکساعت طول کشید تا اونجا با تلفن و بی سیم تماس گرفتند
تا توانستند من را ببرند به بند 209 و جلوی 209 هم باز کتک خوردم و به جایی که لباس
عوض می کنند بردنم و نتونستم لباس عوض کنم , چون به قدری خون آمده بود که به تنم
چسبیده بود .
کشان کشان دو نفر
از روی پله ها ( چون راه نمی تونستم برم ) بردند بالا. و بعد در انفرادی هم 4 ماه
به همون وضع نگه داشتند که منجر به کوری موقت من شد که در آخر 4 ماه انفرادی من را
به بیمارستان برای جراحی چشم شبکیه . من در تمام مدت در انفرادی زیر تهدید و توهین
به خودم و خویشاوندان و خانواده و اطرافیان که زیر این انواع فشار روانی در انفرادی
طولانی وضعیت روانی هر کسی به هم می ریزه .
همین رفتارها با
آقای رضا شهابی هم شد که ایشان هم شکنجه بدتر از من در داخل بند دید . ایشان هم بعد
از اینکه دستگیرش کردند و به 209 بردند که در آبان 86 که البته ایشان دستگیری دومش
22 خرداد 89 بود که طولانی شد و منجر شد که به خاطر دستبند قپانی و آویزان کردن و
روی سرش نشستن و فشار آوردن به گردنش منجر به آسیب دیدگی تاندونها و گردن و شونه
هاش شد که بدنش به حالت فلج در اومد و نهایتا ایشان مدتها در زندان بود و بعد از
اینکه در زندان مجبور شدند با اعتصاب غذاهای مختلفی که کرد به بیمارستا بفرستند
برای جراحی ستون مهره ها و گردن ایشان .
علاوه بر این
دستگیری آقای مددی بود که ایشان را هم در شمال تهران و به همان شکل غیر قانونی و
بدون ارائه برگه جلب گرفتند و به زور بردند و در زندان نگه داشتند . و در زندان هم
به انفرادی می برند و همین نوع فشارها ادامه داشت بر ایشان و در یک دوره ای هم
ایشان را در زندان قزل حصار در مهر ماه سال 86 بردند که محل زندانی های عادی و
جرائم سنگین و مواد مخدر و قتل است که خود به خود امنیت جانی افرادی که در اینجا
قرار می گیره به خطر می افته .
و بعد در مورد
زنانی که من خبر دارم مثل خانم مریم ضیا و منصوره شیرزاد و خانم هما رضوی که اینها
هم دستگیر شدند و در قضیه اعتصاب دوم شرکت واحد ؛ در منزل بودند که می خواستند صبح
بیایند به پشیبانی از کارگران شرکت واحد که اینها را هم با ضرب و شتم و شکنجه به
اماکن بردند و بعد بچه ها را اسپری زدند به صورتشان و با پوتین لگر زدند و به مینی
بوس انداختند … و بعد برای اینکه از اینها تعهد بگیرند و یا اعتراف بگیرند که برای
فعالیت اجتماعی یا سیاسی و فعالیت سندیکایی نیایند ؛ حتی بچه 2 ساله خانم منصوره
شیرزاد فر را پشت در انفرادی های 209 آوردند و نهایتا ایشان بر اثر گریه های بچه اش
تعهد داد که دیگه در هیچ فعالیت سیاسی شرکت نکنه .
مورد دیگه اینکه
اینها در اماکن که بودند بر روی زمین سرد و کاشی نگه داشته بودند و به آنان غذا
نداده بودند . به بچه ها هم غذا ندادند , بچه ها را اجازه دستشویی نمی دادند مثل
منا حیات غیبی فاطمه حیات غیبی مثل محدثه و مهدیه سلیمی و زهرا رضوی . و بعد همین
طور این ادامه تلاش هایی که اینها داشتند منجر به صدور حبس یک ساله برای خانم ضیا
شد که بعد دوباره دو یا سه مرتبه بعد از اون به زندان در رابطه با فعالیت حقوق
کودکان کار و خیابان و در رابطه با فعالیت کمپین یک میلیون امضا بهشون دادند
.
بعد علاوه بر اون
در رابطه با زندانیان رجایی شهر من می تونم بگم که بدترین جایی که الان برخی زندانی
هستند این هست که در این زندان تلفن وجود نداره ؛ ملاقات حضوری ندارند و ملاقاتهایی
که حتی پشت کابینی و شیشه ای هم به واسطه تعطیلاتی که اعلام میشه , بعضی وقتها قطع
میشه و این قطع ملاقاتی ها و فشار مضاعفی هم به لحاظ شکنجه روحی خانواده ها و شکنجه
روحی زندانی ها ست و بعد از اطلاعات دیگه مثلا یکی از درگیریهای خیابانی که زنها را
برای لباس بد یا بد حجابی می گرفتند و می زدند و می بردند که فیلمهای زیادی هم ازش
پخش شده ؛ از جمله یکی از اینها خانم مونا حیات غیبی بود که در بهمن سال 90 بود که
به خاطر اینکه می خواستند به زور سوار ماشین کنند و تو خیابان به عنوان بد حجاب
ببرند , مقاومت کرده بود و این هم یک مورد از بازداشتهای خودسرانه بود که منجر به
پارگی دست و آسیب دیدن چند قسمت از بدنش شد که 13 بخیه دستش خورد و بعد زیر فشار
زیادی که پدرش و عواملی که فشار می آوردند تا رضایت بده ؛ پرونده شکایتش از این ضرب
و شتم را بستند و یک شب هم در بازداشت غیر قانونی بود که آنجا هم در فشار روحی و
روانی و انواع توهین ها و هتاکی هایی که این بخش طرفداران حجاب ونیروی انتظامی وارد
می کنند بود.
و همین طور در
داخل زندان شکنجه های وحشتناکی بود , به دلیل اینکه بسیاری از زندانیان عادی که از
قوانین هم سر در نمی آوردند و شناخته شده هم نبودند ؛ با باتوم کتک می خوردند ,
انفرادی های طولانی برده می شدند , اگر اعتراضی می کردند منجر به درگیری سنگینی می
شد و حتی بخشی از زندانی های عادی که مثلا محکوم به اعدام و حبسهای سنگین بودند را
بر علیه بخش دیگری از زندانیان سیاسی و زندانیان عادی دیگه تحریک می کردند . مواد
مخدر , وجود لواط و انواع جرائم دیگه ای که دور از شان آدم هست در زندانها به
فراوانی رواج داره و در زندان رجایی شهر به خصوص فرج نژاد رئیس حراست , مردانی رئیس
فعلی زندان و حاج علی کاظم رئیس قبلی زندان رجایی شهر که گویا بعدها مدیر کل زندان
استان البرز شد ؛ نقش جدی در تمام بی قانونی ها و آزاد گذاشتن برای کتک زدن و سرکوب
زندانیان داشتند . و در این زندان , زندانی های بیمار و بیماریهایی مثل ایدز و
هپاتیت و بیماری های مسری مثل سل داشتند را در درون زندانیان دیگه نگه می داشتند و
هر موقع شخصی به وضع خیلی بدی می افتاد , تازه اون را می بردن در انفرادی نگه می
داشتند و جدیدا یه بندی دوباره باز کردند که تحت نظری ها و قرص خور ها , کسانی که
روانی شدند و فشارهای روانی در زندان اونها رو منهدم کرده را به جای انتقال به
بیمارستان به اون بند برده و همه را روی هم می ریزند و دارو و قرص هم بهشان نمی
دهند و الان که دیگه گرانی شده ؛ دارو و قرص به تمام زندانی ها نمی دهند و زندانیان
سیاسی به خصوص در بند 12 رجایی شهر از اعزان به بیمارستان محروم اند از جمله اینها
, آقای سیامک مهر که جدیدا خبرش در همه سایتها اومده که شدیدا بیمار هست و قلبش
ناراحت هست و احتمال مرگش می ره . هنوز که هنوزه ایشان برای جراحی قلب به بیمارستان
اعزام نشدند .
از موارد دیگه ای
بوده که مواد مخدر را زندانیان در بیرون از زندان می خوردند که بعد بیاورند زندان و
زندانیان قدیمی , زندانیان جدید را تحت فشار می گذاشتند که از مرخصی که بر می گردند
اینکار را بکنند و این موضوع باعث شد چند زندانی مواد مخدر در داخل شکمشان بترکه و
از طریق گوارش مسموم بشوند و یکی از اونها به خاطر اینکه زندانی قدیمی تر وی را
تهدید کرده بود که چنانچه مواد نیاورد , خانواده اش را در بیرون مورد حمله قرار می
دهد ؛ به خاطر اینکه با شلنگ آب توالت به داخل مقعدش کردند و با فشار اب می خواستند
آن مواد را بیرون بیاورند , آن مواد ترکید و آن زندانی در بهداری فوت شد و زندانی
اصلی که اینکار را کرده بود , فقط بندش عوض شده بود و چند وقت در انفرادی بود و بعد
با هماهنگی مسوولین زندان به بند دیگری رفت که دیگه کسی وی را ندید که کجا رفته و
چه اتفاقاتی برای وی افتاد.
از دیگر موارد
مشاهدات من ؛ زندانی افشین اسانلو بود که ایشان هم شدیدا شکنجه قپانی شد , مثل رضا
شهابی که فعال کارگری بوده ؛ شلاق های زیادی خورد , کف پایش چندین بار پاره شده .
نهایتا به خاطر غده ای که به دلیل شلاقهای زیادی که به کمرش زده بودن , به
بیمارستان مسیح نژاد منتقل شد و اونجا جراحی شد و غده را از زیر کتفش خارج می کنند
و یک بار ایشان را یک ماه به زندان سنندج می برند که در اونجا زندانیان کردی پیدا
کنند که بر علیه ایشان شهادت بده که اون هم پیدا نشد و در اونجا هم سه بار دستبند
قپانی زدند .
از جمله موارد
شکنجه ها این بود که به خانواده ها اطلاعی از زندانی نمی دن , زندانی ها را در
خیابان به صورت خودسرانه بازداشت می کنند و این زندانی ها متاسفانه هیچ کس از
حالشون خبر نداره و یکی از شکنجه ها ی روانی برای اینها اینه که به اونها می گن هیچ
کس نمی دونه شما کجا هستید و ما می تونیم شما را بکشیم و تکه تکه کنیم و هر کاری
بکنیم , هیچ کس خبر نداره و به فریادتون نمی رسه و به وسیله این فشارهای روانی و
اینجور بی خبر ماندن و ایجاد ترس و وحشت در دل زندانیان , آنها را وادار می کنند که
بیاید و بر علیه خودش و هر چیز دیگری که آنها می خواهند اعتراف کنه .
خیلی مطالب زیاد
هست که الان فرصت کم هست و من مجبورم جمعبندی کنم صحبتهایم را . آرزو می کنم که
بتوانم در آینده , گزارشی مفصل تر حداقل برای اطلاع عموم و حتی نهادهای حقوق بشری
هم اگر مطرح نشود ؛ در اختیار کسانی که پیگیر این مسائل هستند و حتی جناب احمد شهید
و جناب نایب هاشم و دوستانی که در این رابطه فعال هستند بگذارم تا شاید بتواند از
تکه هایی از آن استفاده کنند برای گزارشهای بعدی که در رابطه با نقض حقوق بشر به
شکل سیستماتیک در کشور ما می گذره.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر