۱۳۹۱ اسفند ۲۵, جمعه

کودکان فقر و شب عید، گفتگوی خبرگزاری ایمنا با رئیس انجمن آسیب شناسی اجتماعی ایرانیان

یکی دمپایی هایش را تا به تا پوشیده
 

و خاک از سر و رویش بالا می رود.
 

دیگری هم که لباس تنش مشخص است عاریه ای است
 

اینجا حصه است!!!!
 

خبرگزاری ایمنا در گفتگوئی با کورش محمدی رئیس انجمن آسیب شناسی اجتماعی ایرانیان به بررسی وضعیت کودکان فقیر در آستانه ایام نوروز امسال پرداخت. مطالبی که ذیلا از نظر خوانندگان گرامی میگذرد مشروح این گزارش دردناک است؛
نسیم بهار در راه است؛ نسیمی که کوچه پس کوچه های شهر را می رقصاند و برایش بالا و پایین شهر معنا ندارد. این روزها بوی عید به مشام همه، حتی آن پیرزن ۷۰ - ۸۰ ساله ای که در گوشه آسایشگاه سالمندان، روزهای دلتنگی اش را هجی می کند و حتی پسر مایه دارش که به همراه خانواده آماده سفر به آن سوی مرزها برای سپری کردن تعطیلات نوروز است، می رسد.
این روزها که همه در جنب و جوش استقبال از عیدند، حوالی برخی خانه ها نباید آفتابی شد. خانه هایی که تهی از سایه پدری است چه برسد به سفره هفت سین! خانه هایی که در شهر من قد علم کرده اند اما برج های سر به فلک کشیده چند قدم آن طرف ترشان، سایه ای از جنس غربت برروی آن ها انداخته و همین شاید دلیلی بر فراموش کردن اهالی ‌شان شده است.
در حوالی این خانه ها کودکان زیادی را می بینی. کودکانی که هنوز با عمو زنجیرباف و قایم موشک، کودکی می کنند و بازی با پلی استیشن و رایانه در گروه خون شان نیست.
داستان یک خطی زندگی کودکان اینجا راحت خوانده می شود اینجا حصه است، جایی که نیاز نیست بروی تک تک آدم هایش را بشناسی، اگر بچه ها را بشناسی انگار همه ی آدم های آن جا را شناختی. این قدر که داستان یک خطی زندگی شان را برایت راحت تعریف می کنند؛ چه توی حرف های شان، چه توی نگاه های شان و حتی چه در ظاهر غم انگیزشان...
به میان شان می روم . هرچند اولش کمی سخت است اما کم کم دور و برم را می گیرند و شروع به "خاله خاله" می کنند. هر کدام شان شکل و شمایل خاصی دارند که توصیف شان خالی از لطف نیست. یکی دمپایی هایش را تا به تا پوشیده و خاک از سر و رویش بالا می رود. دیگری هم که لباس تنش مشخص است عاریه ای است و بقیه اش گفتن ندارد...خلاصه برانداز کردن هرکدام شان، تو را تا ته خط می برد و بسیاری سوال های از قبل آماده کرده ات را خود به خود جواب می دهد و من آن لحظه با خودم فکر می کنم که اینجا آخر دنیاست... اصلا چرا من سراغ حال و هوای عید را باید در این نقطه از دنیا بگیرم؟
اینجا که حس و حال زمستان دارد، بهار دیگر چه صیغه ای است... - اسمت چیست؟ - من از او می پرسم.
* رضا - او جواب می دهد.
- مدرسه می روی؟
* بله.
- کلاس چندمی؟
* دوم دبستان.
- مدرسه را دوست داری؟
* خیلی.
- چرا؟
* چون باسواد می شوم.
- دوست داري چه کاره شوي؟
* دکتر.
- چرا؟
* چون خواهرم را خوب کنم.
- مگر خواهرت چه بيماري دارد؟
* نمی دانم، اما حالش خوب نیست.
- رضا! عید را دوست داری؟
* بله خاله.
- چه چيز آن را بیش تر دوست داری؟
* ماهی خریدنش را.
- چندتا ماهی برای عید می خری ؟
* نمی دانم. فعلاً که پولی برای خریدن ماهی ندارم، اما مادرم گفته هر وقت کار تمیزکردن خانه های مردم تمام شد، پولم می دهد تا ماهی بخرم.
- چرا از پدرت پول نمی گیری؟
* بابام خیلی وقته از پیش ما رفته.
- کجا؟
* نمیدانم، فقط مادرم می داند کجاست. چون ماهی یک بار برای دیدنش می رود ولی ما را با خودش نمی برد.
بچه های اینجا خیلی می فهمند... خیلی بزرگند... و بیشتر از این ها مظلومند
زهرای ۵ ساله جلو می آید. دست هایش را می گیرم. دست هایی که سرما به آن رحم نکرده و این را از ترک های زخم برداشته دستانش به خوبی می توان فهمید.
حس عجیبی به من دست می دهد. خودش سر صحبت را باز می کند و می گوید: «ما همیشه برنج خالی می خوریم. من حاضرم شب ها گرسنه بخوابم اما بابام دیگر معتاد نباشد. حتی اگر باز هم من را بزند».
شما چشم های زهرا را ندیده اید که چه قدر معصوم است. نمی دانید چه قدر سخت بود دیدن چشم های اشک آلودش وقتی گوشه چادرم را گرفت و گفت: «خاله شما می توانید بابام را خوب کنید؟ »
فقط می شد نوازشش کرد و گفت: «خدا بزرگ است خاله...»
سعی می کنم فضا را تغییر داده و کمی حال و هوای غم انگیز آن جا را عوض کنم. دفتر نقاشی و مداد رنگی هایی را که از قبل آماده کرده ام از کیفم بیرون می آورم و به تک تک شان می دهم تا برایم آن چه را از عید تصور می کنند بکشند. کنارشان بر روی زمین می نشینم و آنها می کشند و من تماشا می‌کنم. صحنه زیبایی است، حیف که دوربین همراهم نیست تا از تک تک شان عکس بگیرم.
چه قدر زیباست وقتی می توانی برای چند لحظه هم که شده خنده و شادی را که مدت هاست با این بچه ها نامانوس شده، روی صورت شان ببینی. در این فضا، از بچه ها خواستم که از آرزوهای شان در سال نو بگویند، از چیزهایی که دوست دارند داشته باشند اما ندارند.
آرزو... چه واژه ی غریبی است برای این بچه ها... شاید معنایی که باید برای شان مثل بقیه ی بچه ها داشته باشد ندارد و اصلاً نتوان گفت آرزو؛ بلکه یک خواسته ی ساده و معمولی که به کوچکی دنیای کوچکی که در آن زندگی می کنند هست.
مهدیه کوچولوی شیرین زبان، اول از همه دستش را بالا برد. آرزوی مهدیه ۷ ساله این بود که پدر معتادش خوب شود، همین! مهدیه ی ما نمی خواست و نمی توانست که برای خودش آرزویی داشته باشد یعنی این حق را به خودش نمی توانست بدهد، چون نهایت آرزوی او همین بود....
آرزوی علی ۸ ساله نیز داشتن موتور برای پدرش بود. نه برای خودش و نه داشتن ماشین، چون او نمی توانست آرزویی بزرگ تر از این داشته باشد. آرزوهای این بچه ها از جنس آرزوهای بچه های معمولی نیست، نمی تواند پیچیده و دور از دسترس باشد.
آری آرزوهای آنها از جنس فقر است...
کودکانی که به جز حسرت و احساس حقارت هیچ درکی از مفهوم بازارهای شب عید ندارند
ایام نوروز معمولاً با حال و هوای خاص خودش همراه است هرچند از لحاظ محتوا هیچ تفاوتی با سایر ایام سال ندارد اما از آن جایی که این ایام تحت الشعاع یک سری مراسم و آیین های دیرینه ایرانیان و سنتی نوروز باستان قرار دارد و به نوعی با فضای تجدید حیات طبیعت پیوند خورده، به همین جهت مردم تلاش می کنند با این آهنگ، ولو در شکل و ظاهر همراه شوند. در این میان کودکانی را می بینیم که با دنیایی متفاوت از بزرگترهای خود می خواهند نقش شان را در این روزها به بهترین شکل ممکن ایفا کنند.
کوروش محمدی رییس انجمن آسیب شناسی اجتماعی کشور در این خصوص معتقد است: جنب و جوش و پویایی در ایام نوروز، به ویژه در بچه ها بیشتر نمود پیدا می کند. هیجان در کودکان بیشتر و قوی تر از بزرگسالان است و با توجه به آن میزان درکی که از نوروز و بهار و تغییر حیات طبیعت دارند، سعی می کنند به نوعی به آراستگی ظاهری خود، هم چون لباس و امثال آن، بیش از سایرین بپردازند.
وی ادامه می دهد: در خانواده های متوسط و متوسط به بالای جامعه ما، سنت های عید مثل دید و بازدید، شور و نشاط خریدهای شب عید، عیدی دادن و عیدی گرفتن، از رنگ و بوی قوی تری نسبت به خانواده های کم درآمد و فقیر برخوردار است.
محمدی با بیان این که امروزه بسیاری از مراسم و ویژگی های شب عید معمولاً تحت تاثیر وضعیت مالی خانواده ها و سطح در آمد و معیشت آنها قرار گرفته، می گوید: در این میان کودکان آسیب جدی تر می بینند چرا که آن ها با دیدن جنب و جوش سایر هم سن و سالان خود و مقایسه وضعیت آن ها با خودشان، شاهد عدم استطاعت خانواده خود و توانمندی دیگران هستند.
رییس انجمن آسیب شناسی اجتماعی کشور به شکل گیری احساس تعارض در وجود این کودکان اشاره و اضافه می کند: به عنوان نمونه وقتی این کودکان سفره های هفت سین ساده خود را با آن زرق و برق های نوینی که بر روی سفره های هفت سین دیگران وجود دارد مقایسه می کنند، دچار آسیب های جدی روانی هم چون احساس حقارت و حالاتی شبیه به افسردگی می شوند.
وی ادامه می دهد: البته عوارض این آسیب ها در دراز مدت هم می تواند بر روی این کودکان تاثیر گذارده و زندگی آینده آن ها را با عقده های روانی که گاهی به شکل مسائل و آسیب های جدی در حیطه اجتماعی خود را نشان می دهد، همراه کند.
مردم ما این روزها عادت کرده اند فقط خودشان را بینند
البته به طور عام در بسیاری از موارد این بچه ها با توجه به شرایط زندگی شان، اصلاً تغییرات ایام نوروز را حس نمی کنند. یعنی به عبارتی از آن احساس خوشایندی که کودکان خانواده های توانمند در این روزها درک مي کنند، محروم هستند. سفره های آن ها بسیار کم رنگ و کم لعاب است؛ دید و بازدیدهای محدودی در ایام نوروز دارند و مهم تر این که حتی رفتن به مسافرت های نوروزی هم برای آن ها فراهم نیست؛ چیزی که در نوروز برای بسیاری از خانواده های متوسط به بالا و مرفه رخ می دهد.
رییس انجمن آسیب شناسی اجتماعی کشور می گوید: این کودکان حتی از گرفتن عیدی که یکی از خاطرات ماندگار ایام نوروز است محروم می شوند و آن چنان نوازشی را از دیگران حس نمی کنند و گاهی هم اصلاً اجازه ندارند از کسی دلخور باشند که به رسم سنت دیرینه کسی بخواهد از آنها دل جویی کند.
وی با اشاره به این نکته که متاسفانه جامعه ما در حال تبدیل شدن به یک جامعه فردگراست، ادامه می دهد: امروز جامعه ما در حال حرکت به سمت و سویی است که خیلی با آن همبستگی هایی که بین ایرانیان باستان همراه بوده و دین اسلام برآن تاکید فراوان کرده، هم خوانی نداشته و همه به نوعی، فقط خود را می بینند و بیشترین وظیفه ای که حس می کنند در قبال خودشان و نه همسایه و جامعه شان است.
با حاکم شدن این شرایط در جامعه و ندیدن ها و بی تفاوتی ها، دیگر نمی توان انتظار داشت که این کودکان در نشاط شب عید با سایرین شریک شوند.
محمدی اضافه می‌کند: در حالی که زرق و برق بازارهای شب عید برای برخی از خانواده ها به خصوص کودکان شان شرایطی حاکی از شور و نشاط و جنب و جوش را ایجاد کرده، کودکان خانواده های فقیر به جز حسرت و حقارت هیچ درکی از مفهوم بازارهای شب عید ندارند.
متاسفانه این جاست که نیازهای روانی و اجتماعی بچه های محروم مورد غفلت واقع می شود و آن سنت های اصیل و دیرینه اسلامی ما همچون صله رحم و دستگیری از مستمندان و فقرا کم رنگ می شوند. این جاست که افراد در جامعه ما تصور می کنند که این دنیا یک دنیای پایدار و ماندگار و ابدی است و عمرشان عمر نوح است.
حمایت دستگاه‌های متولی رنگ همدلی ندارد
رییس انجمن آسیب شناسی اجتماعی کشور از کم کاری دستگاه های متولی و حمایتی می گوید و معتقد است که کم توجهی های فراوانی از سمت و سوی آن ها به این کودکان شده است.
وی ادامه می دهد: اگر حمایتی هم از سوی جامعه باشد، نه تنها به روش صحیحی انجام نمی شود، بلکه آن ها را به انتظار نشانده و خالی از رنگ همدلی است.
محمدی می گوید: برخی حمایت ها نیز باعث کاهش عزت نفس این کودکان در میان هم سن و سالان شان می شود و به نوعی آن ها را سرخورده می کند.
ای کاش همه بچه های این شهر، آن هایی که روزها و شب های‌شان با بقیه فرق دارد و جنسش از جنس فقر است، بتوانند به بهانه روزهای سال نو، روزهایی که بساط خوشی را برای خیلی ها فراهم می کند، شادی را به معنای واقعی اش تجربه کرده و آن ها هم به آرزوهای دل شان برسند!
و باز مثل همیشه قصه این کودکان به پایان نمی رسد...
چشم های بچه های اینجا مثل میهمانی های ساده و صمیمی می ماند!
بی هیچ تعارفی میزبان نگاهت می شوند.
بی هیچ منتی سر تا پایت را غرق در محبت می کنند
و با کلی بغض
بدرقه ات می کنند..
یک بار که نگاه شان می کنی
تا آخر عمر نمک گیر می شوی..
و چه کودکانه کیفت را پشت سرشان قایم می کنند که از پیش شان نروی..
گزارش از زینب تاج الدین: انجمن آسیب شناسی اجتماعی ایرانیان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر