۱۳۹۰ آبان ۱۵, یکشنبه

آثار طلاق بر كودك از دريچه‌اي تازه


مشكلات درسي در مدرسه،

 ناهنجاري‌هاي رفتاري،

افزايش افكار منفي،

 ناتواني در ارتباط برقرار كردن

 كنار آمدن با پدر يا مادر و........
بي‌شك موضوع طلاق و اثرات سوء احتمالي آن بر روي كودكان در كانون خانواده، يكي از اصلي‌ترين چالش‌هاي روانشناسان و جامعه‌شناسان بوده است.

بررسي فرآيند تأثير جدا شدن والدين بر روي كودكان موضوع مهمي است و تاكنون تحقيقات زيادي در رابطه با آن به انجام رسيده و تقريباً بيشتر والدين به مضرات اصلي طلاق آگاهند. اكنون كارشناسان موضوع جديدتري را مطرح كرده‌اند كه احتمالاً دقيق‌تر از بررسي آثار طلاق بر كودكان خواهد بود و جزئيات بيشتري را در اين رابطه در بر خواهد گرفت.
جامعه شناسان در اين برهه با طرح اين سئوال كه چه عواملي در خانواده‌هاي متأثر از طلاق رخ مي‌دهد كه خود به خود كودكان به سوي تجربه مشكلات جديد سوق داده مي‌شوند، قصد دارند تا به جوابي منطقي دست يابند تا از طريق آن بتوانند راهكاري براي كم كردن مشكلات آنها بيابند. در اين مقاله بر آنيم تا به بررسي اجمالي عوامل مشكل‌زا و همچنين انواع سختي‌هاي كه بر سر راه كودكان طلاق در آينده قرار خواهد گرفت، بپردازيم.براي شرح اين موضوع بايد ابتدا به تفاوت‌هاي كودكان طلاق و كودكاني كه با والدين خود به زندگي عادي مشغول هستند، پي برد. در اين رابطه مي‌توان به تحقيقي جامع و كاملي كه در سال 1991 توسط روانشناسان انجام و بعدها اين تحقيق به عنوان يك استاندارد با نام «آماتو» و «كيت» مشهور شد، رجوع كرد. اين تحقيق نتيجه بيش از 92 مطالعه گسترده است و به نظر مي‌رسد جامع‌ترين گزارش علمي در رابطه با طلاق باشد. كارشناسان در اين تحقيق 13 هزار كودك از سنين پيش دبستاني تا پايان نوجواني را مورد مطالعه قرار دادند. نتايج نهايي اين تحقيق كه به مدت چند سال ادامه داشت، نشان داد كه كودكان طلاق در مقايسه با كودكاني كه در آغوش گرم والدين رشد كرده و پرورش يافته‌اند، به طور ميانگين مشكلات بيشتري از خود بروز داده‌اند. صدمات ناشي از طلاق در كودك به صورت مشكلات درسي در مدرسه، ناهنجاري‌هاي رفتاري، افزايش افكار منفي، ناتواني در ارتباط برقرار كردن با همكاران و دوستان و داشتن مشكلات بسيار زياد براي كنار آمدن با پدر يا مادر بروز مي‌كند. اين در حاليست كه تحقيق آماتو ـ كيت در سال 2001 مجدداً به روز شد و نتايج آن با نتايج 10 سال پيش تفاوت چنداني نداشت.

در اين ميان توجه به اين نكته نيز ضروري مي‌رسد كه نتايج تحقيقات انجام شده در خانواده‌هاي طلاق و عادي نشان داد كه كودكان اين دو گروه جداي از تفاوت‌ها در بسياري از موارد با يكديگر شباهت‌هاي بسيار زيادي داشتند. نتايج تحقيق آماتو كه در سال 1994 انتشار يافت به صراحت ثابت كرد كه تفاوت‌هاي نسبي ميان كودكان طلاق و كودكان عادي به اين معني نيست كه تمامي كودكان طلاق از وضع بدتري نسبت به كودكاني كه با والدين خود زندگي مي‌كنند، برخوردارند، بلكه اين تحقيق فقط نشان داد كه كودكان طلاق در مقايسه با كودكان عادي بيشتر مشكلات را تجربه خواهند كرد. براي حل اين پارادوكس كارشناسان به تحقيقي كه در سال 1993 توسط «ماويس هترينگتون» انجام شد استناد مي‌كنند. اين كارشناس در تحقيقات خود اگرچه نتايج اوليه تحقيق آماتو ـ‌كيت را تأئيد كرد، اما بخشي از مطالعات او بر روي اين موضوع كه چه كودكاني پس از طلاق به ناچار مشكلات را تجربه خواهند كرد، معطوف شد.هترينگتون طي تحقيق خود اين گونه نتيجه گرفت كه 90 درصد دختران و پسران جوان كه در كنار والدين خود رشد يافته‌اند، مشكلات عادي و روزمره را تجربه كرده‌اند. اين در حاليست كه 10 درصد از اين دسته از جوانان با مشكلات پيچيده‌اي دست به گريبان شده‌اند كه بايد به آنها صورت كاملاً حرفه‌اي و با فرآيند پيچيده‌ مهمي ياري رساند. از ديگر سو، مطالعه هترينگتون نشان داد كه در خانواده‌هاي طلاق، 74 درصد از پسران و 66 درصد از دختران جوان مشكلات عادي زندگي را تجربه مي‌كنند، در عين حال 26 درصد از پسران و 34 درصد دختران در طول زندگي متأثر از جدايي پدر و مادران خود، دچار مشكلات جدي و خطرناكي خواهند شد. جالب آنكه برخلاف تصور عموم كه طلاق پروژه اضمحلال قطعي زندگي كودك را كليد مي‌زند، آماتو در سال 1999 ثابت كرد كه به صورت ميانگين، 40 درصد از نوجوانان طلاق در مقايسه با نوجواناني كه در آغوش خانواده زندگي مي‌كنند، از وضع بهتري هم برخوردارند!

نتايج تحقيقات فوق‌الذكر را مي‌توان دو وجهي قلمداد كرد. از يك سو، بيشتر كودكان طلاق، مشكلات جدي را در مسير زندگي تجربه نمي‌كنند و به كمك حرفه‌اي احتياج ندارند. از ديگر سو، درصد بيشتري از كودكان طلاق در مقايسه با كودكان عادي، مشكلات جدي را تجربه مي‌كنند. به بياني ديگر، مي‌توان گفت كه كودكان طلاق به صورت نسبي به كمك چنداني نياز ندارند، اما اين كودكان در مقايسه كودكاني كه در كنار والدين خود زندگي مي‌كنند، به كمك بيشتري احتياج دارند. اين سردرگمي موجب شده است هنوز هم جامعه‌شناسان نتوانند به جوابي قطعي براي نحوه تأثيرات طلاق بر روي كودك يا كودكان دست يابند. اين در حاليست كه در اين برهه، قريب به اتفاق كارشناسان به اهميت و درست بودن اين تحقيقات اذعان دارند.اكنون يافتن جواب براي اين پرسش كه چه عواملي موجب بروز تفاوت ميان كودكان طلاق و كودكاني كه با خانواده‌هاي خود زندگي مي‌كنند، مي‌شود، شايد بتواند اندكي راهگشا باشد. همانطور كه پيشتر هم اشاره شد، تفاوت تأثيرپذيري كودكان از طلاق از درجه اهميت كمتري نسبت به اينكه چه عواملي موجب بروز اين تفاوت مي‌شوند، برخوردار است. در همين رابطه «پُل آماتو» در سال 1993 و «كلي» و «امِوي» در سال 2003 چند عامل اصلي بروز مشكلات براي اين دو گروه از كودكان را يافتند كه در ادامه مطلب به بررسي اجمالي آنها مي‌پردازيم:

1ـ از دست دادن پدر و مادر: طلاق مترادف با از دست رفتن ارتباط كودك با پدر و مادر خود به صورت همزمان مي‌شود. اين نقصان موجب مي‌شود تا دانش و مهارت كودك تقليل يابد از ديگر سو كودك نمي‌تواند برخي نيازهاي عاطفي و مالي و ... خود را از طريق والدينش تأمين كند.

2ـ مشكلات اقتصادي: تحقيقات نشان داده است كه كودكان طلاق در مقايسه با كودكان عادي در زندگي روزمره خود مشكلات مالي را تجربه مي‌كنند.

3ـ استرس بيشتر: عموماً طلاق موجبات بروز برخي تغييرات اجباري را در زندگي كودك فراهم مي‌آورد. تغيير مدرسه، منزل و نوع نگهداري از جمله مهمترين اين تغييرات به شمار مي‌روند. كودكان طلاق مجبورند تا خود را به نوعي با محيط و موقعيت‌هاي جديد سازگار كنند و روابط خود با دوستان و اعضاي خانواده را مورد بازنگري و احتمالاً باز تعريف قرار دهند. اين عوامل به صورت خودكار سطح استرس و تشويش را در كودك تا حد قابل ملاحظه‌اي افزايش مي‌دهند.

4ـ توانايي نداشتن در انطباق: كودك به صورت طبيعي عادت‌ها و رفتارها را به صورت دوسويه از پدر و مادر خود مي‌آموزد و نبودن يكي از آنها در زندگي، كودك را با مشكل مواجه مي‌كند.

5 ـ شايستگي نداشتن والدين: بيشتر اتفاقاتي كه براي كودك پيش مي‌آيد، با مهارت والدين و نحوه كمك آنها به كودك رابطه‌اي تنگاتنگ دارد. نبود يكي از والدين بر چگونگي عملكرد كودك در فراز و نشيب‌هاي زندگي تأثيرگذار است.

6ـ قرار گرفتن در معرض تعارض والدين: بروز برخي اختلاف‌ها و بعضاً درگيري در بيشتر خانواده‌ها امري طبيعي است، اما در مورد خانواده‌هايي كه اين درگيري موجبات جدايي پدر و مادر را فراهم مي‌آورد، داستان به گونة ديگري است. در اين مورد اختلاف‌ها و احتمالاً دعواها به امري روزمره تبديل مي‌شود و اين مهم بر عملكرد و رفتار كودك تأثير مي‌گذارد. در اين حال، مي‌توان از 6 بند فوق اين گونه نتيجه گرفت كه طلاق موجب از دست رفتن ارتباط كودك با والدين و قطع روند نظارتي آنها بر او مي‌شود، مشكلات اقتصادي به نوبه خود موجبات بروز مشكلات جديد و پيچيده‌تر را فراهم مي‌آورد، استرس كودك بيشتر مي‌شود و در يافتن راه صحيح مشكلات جديدي را بر سر راه خود مي‌بيند. از اين رو مي‌توان اين گونه نتيجه گرفت كه اگر بتوان به نوعي ميزان تأثير اين عوامل را به حداقل رساند، كودك زندگي بهتري خواهد داشت. در پايان بايد به اين نكته نيز توجه شود كه اگر چه تحقيقات و مطالعات اين موضوع را به اثبات رساند كه كودكان طلاق در مقايسه نسبي با كودكاني كه با والدين خود زندگي مي‌كنند، دچار مشكلات غيرطبيعي چنداني نمي‌شوند، اما تمامي كارشناسان اذعان مي‌كنند كه كودكان طلاق، از جدايي پدر و مادر خود احساس تشويش واضطراب مي‌كنند و برخي فعاليت‌هاي روزمره او تحت تأثير خاطره تلخ جدا شدن والدينش قرار مي‌گيرد.

«لومن بيلينگز» و «اِمِري» در سال 2000 ثابت كردند كه قريب به اتفاق جوانان بيست‌ساله‌اي كه والدين آنها در سنين خردسالي از يكديگر جدا شده‌اند، هنوز از اين واقعه احساس درد مي‌كنند و ناراحتند. ارتباط نداشتن اين افراد با پدر خود از جمله اصلي‌ترين شكايات جوانان طلاق بود.

نتيجه‌ نهايي
نتيجه نهايي تحقيقات فوق‌الذكر نشان دادند كه اگر چه كودكان طلاق در مقايسه با كودكاني عادي مشكلات رفتاري و رواني بيشتري را تجربه مي‌كنند، اما نبايد از اين نكته نيز غافل ماند كه شباهت‌هاي اين دو گروه از كودكان بسيار بيشتر از تفاوت‌هاي آنهاست.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر