از کجا میآیند؟ زندگیشان چگونه است؟ بازی وتفریحشان چیست؟
کجا مدرسه میروند؟ چرا و برای چه کسی کار می کنند؟
رضا جمیلی، گروه اجتماعی – کودکان کار، دو کلمه که وقتی در کنار هم مینشینند آهنگ بیان ترکیب آنها راحت و شیرین است اما در میان ماشین های پشت چراغ قرمزها، در اتوبوسها، مترو، خیابانها و بسیاری جاهای دیگر تصاویر دل آزار و ناخوشایندی را به پیشِ چشم هر کدام از ما می تواند تصویر کند، این روزها تصور خیابانهای بدون کودکان کار در شهری که زندگی میکنیم آرزو و خواستی است دور از دسترس! اما این بچه های کم سن و سالی که با بستههای دستمال، آدامس، گردو، فال، جوراب و بسیاری جنسهای کم ارزش و بی ارزش دیگر وقتی بال پیراهن آدم را بگیرند ول کن نیستند و چه خریدار جنس هایشان باشیم چه نباشیم در روز با آنها مواجه خواهیم شد، زندگی کودکانه شان چگونه است؟ از کجا میآیند؟ زندگیشان چگونه است؟ بازی و تفریحشان چیست؟ کجا مدرسه میروند؟ چرا و برای چه کسی کار می کنند؟
خیلی دور، خیلی نزدیک
مترو شوش، خیابان خیام جنوبی، کوچه های تنگ و باریکی که آدمی را از هیاهوی بارکش ها و کارتن ها و فضای بازار جدا می کند و روی دیگری از زندگی در این محله را به نمایش میگذارد، در یکی از همین کوچه های تو در تو و بن بست چند جوان دانشجو با حمایت جمعیت خیریۀ امام علی بسیاری از این کودکان را گرد هم آوردهاند تا در دو اتاق کوچک اجاره ای مدرسه را تجربه کنند، بچه هائی که هر کدام زخمی بر دست و پا دارند، با چهره هائی به دور از تقلاهای ساختگی برای فروش جنس هایشان، با دست هائی که گردوشکنی آنها را سیاه کرده قلم به دست میگیرند تا یاد بگیرند که با «میم» به غیر از معتاد می توان مادر هم نوشت! حتی اگر طلاق گرفته باشد، حتی اگر معتاد باشد، زیور، زینب، فاطمه، زهرا، علی، امیر، سونیا بچه های کار هستند، کودکان اعتیاد و کودکان زندگی سخت، به گفتۀ عاطفه صحرائی دانشجوئی که داوطلبانه برای آموزش این بچه ها هفته ای سه روز به این مرکز می آید والدین بیشتر این بچه ها معتاد هستند، «در دروازه غار سخت است که پدر و مادری پیدا کنید که معتاد نباشند، درآمد کار این بچه ها هم صرف اعتیاد والدین میشود.» وقتی از فاطمه که گوشۀ لبش زخم بزرگی دارد می پرسم که پدرت چه کاره است؟ در جواب میگوید: «چیزی نمیکشد!» به نظر می آید سؤالی که بیشتر در ارتباط با پدر از او پرسیده شده این بوده که آیا پدرت معتاد است یا خیر؟!
فاطمه میگوید در مترو مولوی دستمال میفروشد، خوششانس باشد روزی دو بسته میفروشد، پولش را هم در پایان روز به پدرش میدهد، زینب گردو می شکند، وقتی سؤال کلیشهای دوست داشتن یا نداشتن این کار را از او میپرسم کودکانه شکایت میکند که اصلاً این کار را دوست ندارد: «دست آدم درد میآید، دستم پاره میشود.» اما به نظر می آید سلامتی این بچه ها آخرین چیزی است که پدر و مادرها به آن فکر میکنند، واحدی که مسئولیت ادارۀ این مرکز را بر عهده دارد به قانون میگوید: «بارها پیش آمده که بچه ها به مرکز آمدهاند و جای سوختگی روی پاهای آنها و یا زخم هائی روی بدنشان بوده است، یا روی ذغال و منقل پدر و مادرشان پا گذاشته اند و یا مورد خشونت آنها قرار گرفتهاند، اینجا بچه هائی داریم که بعد از تولد که واکسن زدهاند دیگر هیچ واکسنی را نزده اند و هیچ وقت برای درمان هم به دکتر برده نمیشوند.» بچههائی که چیزی برای فروختن ندارند دستشان را جلوی رهگذران پیاده روها و یا مسافران مترو دراز میکنند، زیور می گوید با برادرش میروند گدایی، پول این گدایی هم خرج دود پدری میشود که به گفتۀ او «مریض است و در خانه افتاده است.»
یکی از معلمان مرکز عکسی را از یک کودک به ما نشان می دهد که قسمتی از موهایش تراشیده شده است، او می گوید موهای این بچه ها را این گونه می تراشند تا هنگام فروش مواد راحت تر تشخیص داده شوند، یک الگوی ساده برای بالا بردن فروش مواد از طریق بچههائی که فقط شب که به خانه می روند باید دست پر باشند تا کتک کمتری بخورند! اداره کردن این بچه ها و نگه داشتن آنها در کلاس، کاری طاقت فرسا است، بچههائی که یاد گرفتهاند در جامعه برای فروختن جنسهایشان و یا پول گرفتن از دیگران هر ترفندی را به کار گیرند بسیار پرخاشگر و تهاجمی هستند اما یک وعده غذای گرم برای بیشتر آنها انگیزۀ خوبی است که حتماً کلاس ها را شرکت کنند، موهای رنگ پریدۀ آنها حکایت از سوء تغذیۀ شدید این کودکان دارد، بچههائی که هفتهای سه وعده غذای گرم را احتمالاً تنها در همین مدرسه کوچک می خورند، نشانه های بارز فقر ویتامین و آهن و بسیاری مشکلات سلامتی دیگر را در اندام نحیفشان می توان دید.
فاطمه میگوید در مترو مولوی دستمال میفروشد، خوششانس باشد روزی دو بسته میفروشد، پولش را هم در پایان روز به پدرش میدهد، زینب گردو می شکند، وقتی سؤال کلیشهای دوست داشتن یا نداشتن این کار را از او میپرسم کودکانه شکایت میکند که اصلاً این کار را دوست ندارد: «دست آدم درد میآید، دستم پاره میشود.» اما به نظر می آید سلامتی این بچه ها آخرین چیزی است که پدر و مادرها به آن فکر میکنند، واحدی که مسئولیت ادارۀ این مرکز را بر عهده دارد به قانون میگوید: «بارها پیش آمده که بچه ها به مرکز آمدهاند و جای سوختگی روی پاهای آنها و یا زخم هائی روی بدنشان بوده است، یا روی ذغال و منقل پدر و مادرشان پا گذاشته اند و یا مورد خشونت آنها قرار گرفتهاند، اینجا بچه هائی داریم که بعد از تولد که واکسن زدهاند دیگر هیچ واکسنی را نزده اند و هیچ وقت برای درمان هم به دکتر برده نمیشوند.» بچههائی که چیزی برای فروختن ندارند دستشان را جلوی رهگذران پیاده روها و یا مسافران مترو دراز میکنند، زیور می گوید با برادرش میروند گدایی، پول این گدایی هم خرج دود پدری میشود که به گفتۀ او «مریض است و در خانه افتاده است.»
یکی از معلمان مرکز عکسی را از یک کودک به ما نشان می دهد که قسمتی از موهایش تراشیده شده است، او می گوید موهای این بچه ها را این گونه می تراشند تا هنگام فروش مواد راحت تر تشخیص داده شوند، یک الگوی ساده برای بالا بردن فروش مواد از طریق بچههائی که فقط شب که به خانه می روند باید دست پر باشند تا کتک کمتری بخورند! اداره کردن این بچه ها و نگه داشتن آنها در کلاس، کاری طاقت فرسا است، بچههائی که یاد گرفتهاند در جامعه برای فروختن جنسهایشان و یا پول گرفتن از دیگران هر ترفندی را به کار گیرند بسیار پرخاشگر و تهاجمی هستند اما یک وعده غذای گرم برای بیشتر آنها انگیزۀ خوبی است که حتماً کلاس ها را شرکت کنند، موهای رنگ پریدۀ آنها حکایت از سوء تغذیۀ شدید این کودکان دارد، بچههائی که هفتهای سه وعده غذای گرم را احتمالاً تنها در همین مدرسه کوچک می خورند، نشانه های بارز فقر ویتامین و آهن و بسیاری مشکلات سلامتی دیگر را در اندام نحیفشان می توان دید.
کرایه دادن و فروش کودکان
خیلی از کودکان کار در محلۀ دروازهغار فاقد شناسنامه هستند، یکی از اهالی محل میگوید: «پدر و مادر این بچهها اکثراً شناسنامه ندارند، بچههایشان را هم در شناسنامۀ برادر و یا خواهر همدیگر ثبت میکنند.» برای والدینی که خود کودکی مشابهی را از سر گذراندهاند این بچه ها فقط ابزار هستند، با آنها پول مصرف مواد مخدر را درمیآورند، خیلی راحت بچههایشان را به همدیگر قرض میدهند و حتی میفروشند! واحدی میگوید: «خیلی وقت ها بچهها را به همسایه ها و یا فامیل کرایه می دهند تا برای آنها گدایی کنند اما مشکل بدتر این است که از آنها هر نوع سوء استفادۀ دیگری هم میشود، دختر یازده سالهای را در همین مرکز داریم که پیرمرد 70 ساله ای در ازای روزی 5 هزار تومان از او سوء استفاده میکند، برای خانواده هم تنها همان پولی که به خانه میبرد مهم است.»
وقتی این بچه ها از خانه ای که هیچ شباهتی به مدرسه ندارد اما معلمانش با عشق به آنها یاد میدهند که با میم چه کلماتی را میتوان نوشت خارج میشوند راهی کوچه پس کوچههائی میشوند که خیلی راحت میتوان اعتیاد، فقر و هزار معضل دیگر را در جای، جای آنها دید، در گوشه ای جوانی در حال تزریق مواد است، زنی جوان اما معتاد بر سر قیمت موادی که خریده جر و بحث می کند و کودکان دروازۀ غار در این میان به بازی مشغول می شوند تا فردا یک روز کاری دیگر را شروع کنند. اخبار کودکان جهان 25 آذر
وقتی این بچه ها از خانه ای که هیچ شباهتی به مدرسه ندارد اما معلمانش با عشق به آنها یاد میدهند که با میم چه کلماتی را میتوان نوشت خارج میشوند راهی کوچه پس کوچههائی میشوند که خیلی راحت میتوان اعتیاد، فقر و هزار معضل دیگر را در جای، جای آنها دید، در گوشه ای جوانی در حال تزریق مواد است، زنی جوان اما معتاد بر سر قیمت موادی که خریده جر و بحث می کند و کودکان دروازۀ غار در این میان به بازی مشغول می شوند تا فردا یک روز کاری دیگر را شروع کنند. اخبار کودکان جهان 25 آذر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر