حاصلِ همه عمرم بر باد رفت
علی فتحعلیان جوان ۲۰ ساله ای است که با بنا به گفته ی شاهدانِ عینی، در نا آرامی های پس از انتخابات، در تاریخ سی خرداد با شلیکِ مستقیمِ گلوله جان داد اما پدر و مادرِ این جوان در تمام این دو سال با هیچ رسانه ای مصاحبه نکرده اند و در مورد رخدادِ روبروی مسجد لولاگر و چگونگیِ کشته شدنِ فرزندِ خود سکوت کرده اند.
درطول این دو سالِ گذشته اگرچه بسیاری از خانواده های جان باختگانِ انتخابات، علی رغم تمامیِ تهدیدات سکوت خود را شکستند و با رسانه ها در مورد رنجی که متحمل شده بودند، به گفتگو نشستند اما خانواده هایی هستند که همچنان احساس امینت نمی کنند و درمواردی ترجیح می دهند به جز نزدیکان خود، دیگران را نیز نسبت به نحوه کشته شدن فرزندان خود مطلع نسازند. آنها غالبا کسانی هستند که فرزندانِ جوان دیگرشان نیز در داخلِ ایران زندگی می کنند و به کرات از سوی نهادهای امنیتی تهدید شده اند که اگر سکوت خود را بشکنند، آینده خوشی در انتظار فرزندان شان نخواهد بود.
برخی دیگر از این خانواده هایی که سکوت کرده اند، بنا بر تصمیمِ شخصیِ خودشان ترجیح داده اند که موضوعِ کشته شدنِ اعضای خانواده ی خود را رسانه ای نکنند چرا که معتقد هستند وقتی عزیزترین کسانِ خود را از دست داده اند، مصاحبه و یا پیگیریِ قضایی در شرایطِ فعلی هیچ نتیجه ای نخواهد داشت و از دست رفته گانِ آنها را به آنها باز نخواهد گرداند.
همسر علی حسن پور، شهیدِ ۲۵ خرداد که پیش از این چندین بار در مورد وضعیتِ پرونده همسرِ خود از طریقِ رسانه ها اطلاع رسانی کرده و از مسوولانِ کشور خواسته بود تا قاتلِ همسرش را شناسایی و معرفی کنند، به تازگی در مورد نحوه ی جان باختنِ آقای لطفعلی یوسفیان یکی از بستگانِ نزدیکِ آقای حسن پور می گوید: در جریان اعتراضاتِ خیابانیِ سال ۸۸ آقای یوسفیان در اثر بوییدنِ گاز اشک آوربه بیمارستان منتقل شد و در نهایت پس از چندین روز بستری و مراقبت ویژه، در همان بیمارستان جان باخت.. این در حالی است که خانواده ی آقای یوسفیان نیز تاکنون سکوت کرده بودند.
پس از گذشتِ دو سال، پدرِ علی فتحعلیان همچنان قادر به صحبت کردن در موردِ کشته شدنِ فرزندِ خود در رخدادِ اعتراضیِ ۳۰ خرداد نیست، اما در گفتگوی تلفنیِ کوتاهِ خود با جرس می گوید همین اندازه که گفتم بس است و آنان که اهلِ درد باشند خودشان می دانند که از دست دادنِ فرزند را هیچ چیزی جبران نمی کند. متنِ این گفتگو، در پی می آید:
آقای فتحعلیان، دو سال است که خبرِ مربوط به کشته شدنِ فرزندِ شما در مقابلِ مسجدِ لولاگر را به نقل از شاهدانِ عینی می خوانیم اما تا کنون هیچ سخنی از سوی شما و مادرِ ایشان منتشر نشده است، آیا تمایل دارید در آستانه ی دومین سالگردِ فرزندتان این سکوت رابشکنید و سخنی بگویید؟
محل شهادت ایشان برای خودمان هم دقیق مشخص نیست ولی ما هم شنیدیم مقابلِ مسجد لولاگر این اتفاق برای پسرم افتاد. گفتنی ها را همه می دانید، وقتی یک سوزن به بدنِ کسی می رود، چقدر ناراحتی و درد دارد؟ ما فشارهای روحی و معنوی بسیاری کشیدیم که دیگر قابلِ گفتن نیست. اصلا قابلِ بیان نیست و نمی شود به زبان آورد، من چطور می توانم بگویم پسرم را چقدر دوست داشتم و چه کشیدم . اصلا نمی شود ارزشگذاری کرد...
به هر حال خیلی ها می پرسند چرا شما تاکنون سکوت کرده اید؟
ما خیلی اهلِ مصاحبه نبودیم، چیزی هم نمی خواستیم به دست بیاوریم وقتی پسرم را از دست داده ام اگر حرفی می زدم آیا برای من فرزندم می شد؟ هر چه می گفتم و هر حرفی می زدم آیا برای من یک لحظه ی در آغوش کشیدنِ دوباره ی فرزندم می شد؟ دنیا را هم به ما بدهند که پسرم زنده نمی شد....
پسرِ شما چند سال داشت و شغل ایشان چه بود؟
پسرم فقط ۲۰ سالش بود. دانشجوی رشته ی عمران بود.
می توانید مختصری توضیح دهید دقیقا چه روزی پسرتان را از دست دادید و چگونه از کشته شدنِ ایشان باخبر شدید؟
در همان ۳۰ خرداد ۸۸ بود. آن روزی که این اتفاق افتاد پسرم درس داشت، یعنی همان روزها امتحان داشت. در آن زمان اصلا از خانه بیرون نمی رفت و همیشه مشغولِ درس خواندن بود. آن روز هم اتفاقی رفته بود بیرون ولی دیدیم دیر شد و به خانه برنگشت، تمامِ محل را گشتیم و پیدایش نکردیم. فکر کردیم طبقِ معمول رفت خانه ی پدربزرگش اما دیدیم آنجا هم نیست. فردای آن روز هم از بیمارستان به ما زنگ زدند و به ما خبر دادند که پسرتان اینجاست مدراک را بیاورید و پیکرش را تحویل بگیرد.
پیکرِ فرزندتان را چگونه و از کجا تحویل گرفتید؟
وقتی رفتیم بیمارستانِ لولاگر برای تحویل پیکرِ فرزندم به ما گفتند باید بروید پزشکیِ قانونی، از آنجا هم به ما گفتند باید برویم مجوزِ دفن بگیرید، همه این کارها بدون هیچ مشکلی انجام شد و ما برای آخرین بار پسرم را به خانه آورده بودیم تا با خانواده اش وداع کند. بعد از آن پسرم را در قطعه ی ۹ بهشت زهرا دفن کردیم.
مادرِ علی و خواهرانش آن روزها چه شرایطی داشتند وقتی با خبر شدند که چه اتفاقی برای علی افتاد؟
نمی دانم آیا شما خودتان مادر هستید یا نه، وقتی فرزندتان مریض شود شما تا صبح نمی خوابید. بچه ای که یک مادر برایش ۲۰ سال زحمت کشید، با شرایط سختی که بچه مریض می شود و مادر باید پرستاری می کرد، مشکلات درس و مدرسه اش، یعنی ۲۰ سال تلاش کرد تا حاصل زحمت و دسترنجش را سربلند ببیند، الان چه بگویم، اصلا قابلِ گفتن نیست، فقط خداوند به ما صبر بدهد...
آیا شما در مورد این اتفاقی که برای فرزندتان افتاد، پیگیریِ قضایی هم کردید؟
آن زمان که برای تحویلِ پیکر فرزندم رفتیم، خودمان دادخواست دادیم و پیگیری بعدی با خودشان بود و ما هر از چند گاهی پیگیر نتیجه ی دادخواست را پیگیر می شدیم ولی می گویند طبقِ روال قانونی و اجراییِ پرونده ها خودشان دارند پیگیری می کنند...
آیا حرفی برای مسوولان دارید؟
چه بگویم... جوان ۲۰ ساله ام، تنها پسرم را از دست دادم. علی فرزندِ بزرگم بود، الان که با شما دارم حرف می زنم و اتفاقاتی که بر من گذشت وقتی یادآوری می کنم ادامه ی صحبت برای من مشکل می شود....پسرم پشتیبانِ آینده ام بود، همه ی زندگی ام بود، چیزی نمی توانم بگویم...فکر می کنم حاصلِ همه عمرم رفته بر باد....
با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید. جرس 8 خرداد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر